هفته ی دفاع مقدسه! یه چیزای میخواستم بنویسم و همین بخش حرفامو آخر سر نوشتم و تصحیح کردم خلاصه اول به جنگ فکر کحردم و بعد اینو نوشتم:
خب من از جنگ بمباراناشو یادمه و کمک به جبهه ها و جبهه رفتنها! میبینم که جنگ: یه عده بسیجی که از جان گذشته با 4 تا کلاش و حداکثر آرپی جی اونم معمولا با تعداد گلوله ی کم در برابر یک ارتش تانک سوار و توپخانه به دست بی هوش و شوت! تنها جنبه ی جنگ که شاید درست نمایش داده شده سوء استفاده ی یک عده این وسط است و ملتی ارزشی و ویرانسازی کشور ما در این جنگ و جنبه ای که از جنبه های دیگر مخفیتر مانده حرکاتی مثل حملات موشکی از موضع دفاع ما و مشابه آنهاست. در این سخن نویسه قصد بررسی کامل جنگ و حتی بررسی نکاتی که گفتم را ندارم. ولی چند پرسش: چرا تاریخ جنگ را کامل بازگو نمیکنیم؟ در 5 سال آخر جنگ چه گلی زدیم؟(خوبه این بخش را من به عنوان یک تهرانی یادمه ما زندگیمونو میکردیم در بمبارانها به پشت بامها هجوم میبردیم تا ببینیم. انگاری جنگ یک موضوع عادیست مثلا دارن به جا سد میسازن) چرا مشابه برخی مقالات قدیمی (مثل مقاله ی که در روزنامه ی اطلاعات قدیم خواندم و به کمکهای مالی کشورهای دیگر به عراق میپرداخت مقاله ی که از جزئیات آن چیزی نمیگم تا خودتان پیدایش کنید و به این کمکها پی ببرید )دیگر چاپ نشدند؟ و چرا فرهنگ جنگ از میان رفت؟ چرا بسیج اینقدر منفور شد؟ و چرا ما عادت نداریم در رسانه های خود اطلاع رسانی شفاف بکنیم مثلا اصل یک قطعنامه پروتکل و یا یک اتفاق را بنویسیم؟ فقط مینویسیم مثلا قطعنامه ی تهدیدکننده! کاری که خوشبختانه حداقل اینبار در مورد قطعنامه ی شورای حکام شکسته شد و توانستیم به جریان اطلاع رسانی شفاف (و نه لزوما آزاد) نگاهی بیندازیم. چرا از دانستن میترسیم؟ چرا میترسیم ملت بدانند؟ آیا منافعی کسی در این میان است؟ (نمیدونم این یکیرو ولی منافع آمریکا که در این است) چرا ... بسه بحث منحرف شد! نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/7/4 و ساعت 5:22 عصر
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|